نویسنده: محمد کاوه




 

این اختلالات، حالاتی هیجانی هستند که به سطوحی از شدت می رسند که با زندگی روزمره تداخل پیدا می کنند (ویتیگ، 1386: 162). اختلالات خلقی (Mood Disorders) نیز مانند اکثر اختلالات روان پزشکی دارای علل مختلفی هستند. یکی از مهم ترین دلائل این گونه بیماریها، تغییرات مواد شیمیایی در خون و دستگاه عصبی است. معروف ترین ماده ای که طی این اختلالات تغییر می کند،‌ سروتونین نام دارد. امروزه چند عامل شیمیایی دیگر نیز کشف شده اند که اثرات ثابت شده و قطعی بر روی خلق و خواب و انرژی دارند. به همین دلیل داروهای ساخته شده نیز این مواد را هدف قرار می دهند تا با تنظیم مقدار آنها، فرد را به وضعیت عادی برگردانند. وراثت نیز در بروز اختلالات خلقی اهمیت تأیید شده ای دارد. در کنار علل فوق، مواردی مثل وقایع زندگی و استرس های محیطی، عوامل شخصیتی و تجربیات کودکی نیز در شکل گیری و بروز اختلالات خلقی دخیل هستند. به نظر می رسد بروز اختلالات خلقی به خصوص در گروه سنی جوانان رو به افزایش است که شاید یکی از علل اصلی آن نیز افزایش میزان مصرف الکل و سوء مصرف سایر مواد در این گروه سنی باشد (مدرسی، 1385: 9). مهم ترین اختلالات خلقی عبارتند از:

1: افسردگی (Depressive):

افسردگی، احساس مداوم حزن و اندوه و ناامیدی و پوچی می باشد که ممکن است علامتی از یک ذهن آسیب دیده، اختلال فیزیکی و یا اختلال ذهنی ویژه باشد (یانگسون، 1381: 27). همچنین افسردگی به نوعی رفتار گفته می شود که فرد مبتلا به آن با فرو رفتن در خود و بی توجهی یا کم توجهی به محیط اطراف و دیگران مشخص می شود. به طور کلی دو دسته از علائم برای تشخیص افسردگی وجود دارد. علائم بدنی و علائم عاطفی که عبارتند از: تغییر در اشتها،‌ اختلالات گوارشی، تغییر در وزن بدن، اختلال در دفع ادرار، یبوست، اختلال در دوره قاعدگی، اختلال در فعالیت قلب و عروق، اختلالات حسی، احساس غیر واقعی بودن، قیافه شکسته و مسن، گریه و زاری، ترس و تشویش، تحریک پذیری، وسواس، تندخویی، احساس ندامت و پشیمانی، یأس و ناامیدی، بی اعتمادی، بی روحیه بودن (اکبری، 1385: 222-207)، کاهش شادابی و نشاط، کاهش فعالیت روزانه، بی خوابی، خواب بیش از حد، احساس خستگی یا کاهش انرژی تقریباً ‌در تمام اوقات روز، احساس پوچی و گناهکاری دائم، کاهش توانایی درست اندیشیدن، عدم تمرکز فکری، اندیشیدن دائمی به مرگ و خودکشی بدون تصمیم یا تلاشی خاص برای انجام خودکشی،‌ افزایش یا کاهش غیر طبیعی و چشم گیر فعالیت های جسمی و ذهنی (یانگسون، 1381: 30 و 29)، سردردهای شدید، اضطراب، احساس ضعف و سستی و ناتوانی، نداشتن اعتماد به نفس، بدبینی نسبت به آینده، هراس از رویارویی با حوادث و سختی ها و گرایش به مورد توجه دیگران واقع شدن، ستایش و تکریم شدن (کرمی، 1385: 16)، انتظار مجازات، احساس زشتی،‌ زیاد شدن قضاوت های منفی و گرایش به فلسفه های ناامیدانه (شیخ زاده، 1387: 114 و 113)، اشک باری، اشتغال فکری، کاهش میل و عملکرد جنسی، نگرانی افراطی درباره سلامت جسمانی، درد مفاصل، درد شکم و سایر دردها همراه است (بردبار، 1385). با توجه به علائمی که ذکر شد، می توان فهمید که افسردگی یک بیماری رایج محسوب می شود؛ شاید به همین دلیل باشد که آن را «سرماخوردگی بیماری های روانی» نام گذاری کرده اند. افسردگی به طور معمول در سن 20 تا 30 سالگی آغاز می شود (یانگسون، 1381: 50). البته کودکان نیز ممکن است به این بیماری گرفتار شوند؛ ولی معمولاً هر چه سن بالاتر می رود احتمال ابتلاء به افسردگی هم بیش تر می شود. در دوران نوجوانی، میزان افسردگی در دختران سیر صعودی شدیدتری پیدا می کند؛ به طوری که تا قبل از پایان دوران نوجوانی یعنی 19 سالگی، تعداد دختران افسرده دو برابر پسران افسرده می شود. افسردگی، در ادبیات بشر نیز تاریخچه ای طولانی دارد و در نوشته های به جا مانده از فرهنگ های مختلف، تاریخچه ای از افسردگی مشاهده می شود. به عنوان مثال، بقراط حدود 25 قرن پیش بحث هایی را درباره افسردگی داشته که به ثبت رسیده است. به نظر وی، افسردگی نتیجه سیلان صفرا در مغز است. در حقیقت این اصطلاح ترجمه واژه جدید ملانکولی (صفرا در مغز) است. در حدود 100 سال قبل از میلاد نیز کورفیلوس سلسوس، افسردگی را ناشی از صفرای سیاه معرفی کرد. این اصطلاح را پزشکان دیگر از جمله ارسطو و الکساندر ترالز نیز در قرن ششم به کار برده اند. در قرون وسطی نیز که طبابت در سرزمین های اسلامی رونق داشت، رازی و ابن سینا و پزشکان دیگر ملانکولی را بیماری مشخصی می دانستند (اکبری، 1385: 209-207).
در مورد افسردگی نظریات گوناگونی وجود دارد. از جمله:

* نظریه زیست شناسی:

فرض این نظریه بر این است که علت افسردگی یا در ژن ها و یا در بعضی کارکردهای ناقص فیزیولوژیکی است که احتمال دارد مبنای ارثی داشته باشد. یافته های به دست آمده از تحقیقات (1930) صورت گرفته بر روی دوقلوها نشان می دهد افرادی که در بعضی موارد افسردگی را تجربه می کنند، حداقل در دو نسل از بستگانشان نیز چنین رفتارهایی مشاهده شده است.

* نظریه روان کاوی:

مطالعات روان شناختی، افسردگی را واکنش پیچیده ای در قبال از دست دادن یک چیز توصیف می کند. فروید (1957) در یکی از نوشته های خود تحت عنوان «سوگواری و مالیخولیا»، سوگواری طبیعی و مالیخولیا (افسردگی) را پاسخ هایی به از دست دادن شخص یا چیزی مورد علاقه توصیف می کند. مالیخولیا به نظر فروید اندوهی افراطی، مشوش کننده، مهم تر و اغلب نامربوط با محیط است که ظاهراً برای فرد دیگر بی مورد تلقی می شود.

* نظریه رفتاری:

متخصصان این حیطه چنین فرض می کنند که افسردگی و فقدان تقویت به هم وابسته اند. از این نقطه نظر، نقص در مهارت های اجتماعی یکی از علل عمده میزان پایین تقویت به شمار می آید. همچنین افسردگی و تغییر رفتار افراد، آنها را کمتر دوست داشتنی می سازد. بنابراین نوعی چرخه معیوب به وجود می آید. لذا آشنایان تا حد ممکن سعی می کنند برخوردشان را با افراد افسرده کم کنند. در این هنگام، میزان تقویت فرد بیش از پیش کاهش می یابد و در نتیجه افسردگی تشدید می شود.

* نظریه شناختی:

اساس این نظریه بر این عقیده استوار است که یک تجربه واحد ممکن است به طور متفاوتی دو نفر را متأثر سازد. الگوی شناختی «افسردگی بِک» یکی از اساسی ترین و با نفوذترین نظریه های دیدگاه شناختی افسردگی است. آرون بک (Aron Beck) عقیده داشت که افسردگی، بیشتر اختلال در تفکر است تا اختلال در خُلق. وی افسردگی را بهترین وجه مثلث شناختی افکار منفی درباره خود، موقعیت و آینده توصیف کرده است. از نگاه وی، شخص افسرده واقعیت ها را به طریق منفی تعبیر کرده و روی جنبه های منفی هر موقعیت تمرکز می کند و در مورد آینده نیز نظر ناامید کنده و بدبینانه ای دارد.

* نظریه انسان گرایی - هستی گرایی:

فقدان عزت نفس از موارد مهمی است که نظریه پردازان هستی گرا به آن توجه کرده اند. این نظریه پردازان بر وجود تفاوت بین «خودِ آرمانی» شخص و درک وی از واقعیت عمومی تأکید دارند و می گویند احتمالاً وقتی تفاوت بین آرمان و واقعیت به قدری زیاد باشد که فرد نتواند آن را تحمل کند،‌ افسردگی ایجاد می شود. این عقیده با شواهد جمع آوری شده به وسیله پژوهش گرانی که سطح واقعیت گرایی را در ارزیابی های افراد مطالعه کرده اند متناسب است (همان، 215-212).
نوعی دیگر از افسردگی که تحت عنوان «اختلال افسردگی عمده» شناخته می شود، با دوره هایی از غمگینی بسیار که دو هفته یا بیشتر طول می کشد، مشخص می شود. افسرده خویی (Dysthymia) نیز شکلی از افسردگی شدید است که مزمن شده است (ویتیگ، 1386: 162). نوع دیگری از افسردگی به نام «افسردگی اجتماعی» وجود دارد که برخلاف «افسردگی فردی» که می تواند متأثر از ابعاد ژنتیکی یا محیطی باشد، صرفاً متأثر از ابعاد محیطی است و در اثر برخورد فرد با مشکلات، تضادها، تعارض ها، بن بست های حل نشده فرهنگی - اجتماعی و سیاسی - اقتصادی جامعه عارض می شود و به دلیل عمق تأثیر عوامل اجتماعی در این نوع از افسردگی، به آن افسردگی اجتماعی می گویند. عدم تمایل جوانان به ایفای نقش اجتماعی و سیاسی خودشان، از دست دادن تحرک، نشاط و سر زندگی، عدم استقبال از مشارکت و فعالیت های سازنده اجتماعی، خودداری از ابزار انتقاد در تمامی حوزه های اجتماعی ذی نفع، رخوت و سستی در انجام کلیه امور حتی در تحصیل و کسب معاش، بی برنامگی و گذراندن اوقات فراغت به بطالت، بدبینی به آینده، نداشتن شور و انگیزه پیشرفت، عدم ابتکار و ابداع، کنار گذاشتن خلاقیتها، با دیده تردید نگریستن به نوآوری ها، احساس قرار داشتن در جبر، تیره و تار دیدن آینده، پناه بردن به فضاهای مجازی، احساس ناتوانی در برخورد با آینده مبهم، احساس ندامت و پشیمانی از به دنیا آمدن، احساس ناکامی از محدود شدن از آزادی های سیاسی - اجتماعی، احساس تلخ کامی از تضاد طبقاتی شدید در جامعه، احساس ناتوانی مفرط از تأثیرگذاری در جریان های سیاسی - اجتماعی موجود، احساس به بازی گرفته نشدن، احساس خُسران، از دست دادن نسبی اعتماد به نفس، سپردن خود به دست تقدیر، کاهش گرایش های جمع گرا و افزایش گرایش های فردگرایانه، عدم رغبت به انجام تفریح های سالم اجتماعی، تمایل به خودسانسوری، دست زدن به اعتراضات منفعل، پوچ گرایی، غرب گرایی افراطی، تحقیر ملیت خویش، احساس بدبینی به تاریخ گذشته کشور و تحقیر دیگران، نشانه هایی از افسردگی اجتماعی اقشار قابل توجهی از جوانان است (محمدی، 1383: 103 و 102).
افسردگی به شکل ها و درجه های مختلفی ممکن است بروز پیدا کند:

1- افسردگی ساده:

در این درجه از افسردگی، فرد تا حدی غمگین و مضطرب است و نسبت به مسائل زندگی، بی علاقگی و بی تفاوتی مشهودی از خود نشان می دهد. او همواره احساس گناه و بی حوصلگی می کند و حرف هایش یکنواخت و خسته کننده است و سعی می کند که با افسردگی خود مبارزه کند. معمولاً اگر به درمان نیاز باشد، درمان سرپایی می تواند به رفع آن کمک کند. گاهی هم بدون درمان و بر اثر مرور زمان و یا تغییر شرایط این نوع افسردگی بهبود می یابد.

2- افسردگی حاد (Acute Depressive):

حالت های بارز افسردگی حاد عبارتند از: استیصال، به بن بست رسیدن در زندگی، غم شدید، احساس درماندگی و بیچارگی بسیار شدید تا آنجا که هر محرک کوچکی می تواند این حالات را در فرد تحریک و تشدید کند. اغلب این بیماران به طور دائم گریه می کنند؛ کم حرف می زنند و با جواب های یکنواخت، کوتاه و صدای خسته و گرفته پاسخ می دهند. گاهی نیز بیماران مبتلا به افسردگی حاد از بی خوابی رنج می برند. یعنی به سختی به خواب فرو می روند و به راحتی بیدار می شوند. افسردگی این افراد بیش تر در هنگام صبح است تا اوقات دیگر روز. معمولاً همراه با آن، علائم بی خوابی، بی اشتهایی، کم شدن وزن و یبوست نیز مشاهده می شود. تمایلات جنسی در این حالت کاهش می یابد و گاهی حتی منجر به عدم توانایی جنسی می شود. حدود 75 درصد بیماران مبتلا به افسردگی حاد، به خودکشی فکر می کنند و 10 تا 15 درصد آنها به این امر اقدام می کنند.

3- افسرگی عمده یا اساسی (Major Depressive):

این حالت شدیدترین درجه افسردگی است و تنها در تعداد معدودی از انسان ها دیده می شود. بیمار مبتلا به افسردگی عمده، حالتی بهت زده دارد که اگر درمان نشود، مدت ها بی حرکت و بدون هیچ گونه واکنشی باقی می ماند و حتی باید با وسائل پزشکی به او غذا داد (شاملو، 1382: 180-178). این نوع افسردگی حداقل به مدت دو هفته ادامه می یابد و فرد در طول این مدت به هیچ چیز علاقه چندانی ندارد. او از زندگی لذت کمی می برد و برای انجام دادن هرگونه فعالیت ثمربخش، انگیزش کمی دارد. افرادی که افسرده هستند حتی نمی توانند تصور کنند که چیزی آنها را خوشحال کند. آنها مشکل تمرکز کردن دارند و علاقه به غذا و فعالیت جنسی را از دست می دهند. بِک (1973) در این رابطه به زنی اشاره کرد که به مدت 15 دقیقه جلوی آسانسور ایستاده بود؛ زیرا میل کافی برای فشار دادن دکمه آسانسور نداشت. افرادی که افسردگی با دوام دارند حتی بعد از دیدن فیلم های غم انگیز، به اندازه معمول هر گریه نمی کنند؛ زیرا برای گریه کردن انرژی کافی ندارند (کالات، 1386: 366). برخی تحقیقات (1991) نشان می دهد افرادی که به بیماری افسردگی اساسی مبتلا بوده و به دلیل بیماری در خانه تحت مراقبت و پرستاری قرار داشته اند، به میزان 59 درصد بیشتر از افرادی که دارای چنین شرایطی بوده ولی به بیماری افسردگی مبتلا نبوده اند در سال اول بیماری فوت کرده اند (یانگسون، 1381: 68).
از نظر سبب شناسی، برخی از روان شناسان معتقدند که افسردگی به دلیل احساس محرومیت مداوم و احساس بی چارگی و یا ناتوانی اکتسابی ایجاد می شود. مثلاً مارتین سلیگمن (Martin Seligman-1974) اعتقاد داشت وقتی انسان تحت فشار استرس محیطی قرار می گیرد مضطرب می شود و اگر نتواند آن را برطرف کند، احساس بی چارگی و ناتوانی می کند و همین امر منجر به احساس افسردگی می شود (شاملو، 1382: 189). عده ای هم اعتقاد دارند که اندوه و افسردگی یک وسیله دفاعی است که برای تغییر جهت در وضعیت خود و یافتن راهبردهای جدید برای حل مسائل زندگی به وجود می آید (لطف آبادی، 1385: 180). اما بررسی پرونده هزاران مراجعه کننده افسرده به درمانگاه ها و مراکز مشاوره نشان می دهد که گناه افسردگی شمار قابل توجهی از کودکان و نوجوانان قربانی، به گردن والدین سخت گیر و جامعه مادی امروز است. افسردگی این قبیل افراد بیشتر ناشی از انتظارات کمال گرایانه ای است که والدین در خانواده و معلمان در مدرسه از آنها داشته اند و ناخواسته چنین بایدهایی را به آنان تحمیل کرده اند. کمال گرایی و افسردگی مربوط به آن، در جدول طبقه بندی اختلالات روانی (DSM-4) یکی از انواع افسردگی قلمداد شده و از جمله خطرناک ترین افسردگی ها به شمار آمده است؛ زیرا بیشترین تعداد خودکشی در جهان را به این نوع افسردگی مربوط دانسته اند. مطالعات اخیر نشان دهنده آن است که افسردگی گروه خودآزار (افرادی که مدام از خود انتظار مقاومت داشته و خود را مورد انتقاد قرار می دهند؛ زیرا از احساس بی ارزشی، عقده حقارت، عجز و ناتوانی و احساس گناه به خاطر کوتاهی های مورد سرزنش رنج می برند) از نظارت و کنترل شدید والدین در خانه سرچشمه می گیرد و سپس توسط معلمان سخت گیر در مدارس به آن دامن زده می شود. این قبیل والدین و معلمان گاهی حتی افکارشان را به کودکان و نوجوانان تزریق کرده و بر اثر انتظارات بیش از حد توان، نارضایتی از زندگی و در نتیجه افسردگی کمال گرایی را به آنها سرایت می دهند. والدین سخت گیر که معمولاً سرمنشأ این نوع افسردگی ها به حساب می آیند، ناخواسته جوانب امر را احساس نمی کنند. از نظر والدین سخت گیر، کارهای فرزندان تنها در صورتی مورد تشویق قرار می گیرد که بسیار عالی باشند. یعنی فرزندان باید یا نمره های بالا گرفته باشند یا عملکردشان حاصل تلاشی فوق العاده باشد. برای این قبیل فرزندان، چنین رویه ای می تواند تنها راه تشویق شدن و مورد محبت واقع شدن توسط والدین محسوب شود. آنها به احتمال بسیار زیاد در سنین کودکی خود با پدران و مادرانی مواجه بوده اند که روحیه منفی گرایی را با کلماتی مانند: بد بودن، حماقت، بی لیاقتی، بیهودگی و زیادی بودن در کانون خانواده به ایشان انتقال داده اند. هنوز هم در شرایط امروزی، لااقل 10 درصد از مجموع کودکان در معرض انتقادات شدید والدین خود قرار دارند. نتیجه چنین وضعیتی پرورش نسلی است که در بزرگسالی هنگامی که با شرایط دشوار رو به رو می شوند و دیگر نمی توانند به خواست و امیال کمال گرایانه خود دست پیدا کنند، به افسردگی، خودآزاری، شیدایی یا انتقاد شدید از خود دچار می شوند. ارزش های مادی تحمیل شده توسط خانواده یا جامعه نیز از جمله عواملی هستند که آسیب پذیری و ابتلای افراد را به افسردگی موجب می شوند. مطالعات علمی در این زمینه نشان داده است که ارزش های مادی برای بهداشت روانی افراد مضر است. افرادی که برای پول ارزش زیادی قائل هستند و به مالکیت و ظواهر امر توجه زیادی نشان می دهند، بنده شهرت می شوند و آوازه کارشان بیشتر از وجود خودشان برای آنها اهمیت پیدا می کند، این قبیل افراد پیوسته در معرض خطر آسیب های روانی هم چون افسردگی قرار می گیرند. این نتیجه گیری، از مطالعات انجام شده در بیش از 15 کشور جهان به دست آمده است (افضل نیا، 1385: 16-14). بعضی متخصصان نیز معتقد هستند نوزادانی که رشد طبیعی ندارند و کودکان خردسالی که با آنها بدرفتاری شده، طرد شده اند و یا اینکه از مادرشان جدا افتاده اند، احتمال زیادی دارد که به افسردگی مبتلا شوند. البته افسردگی ممکن است نوعی واکنش در مقابل فشارهای روانی مانند: از دست دادن یکی از عزیزان و نزدیکان، از دست دادن تأمین و ثبات، بروز طلاق، شکست در امتحان و تهدید ناشی از یک بیماری مزمن نیز باشد (اکبری، 1385: 207-222). از طرفی، وجود آمار 68 درصدی دوقلوهای مشابه حکایت از تأثیر عوامل ژنتیکی در بروز افسردگی دارد (شیخ زاده، 1387: 114). دلیل دیگر می تواند افزایش مصرف الکل و مواد مخدر باشد؛ چون مصرف این مواد باعث افزایش سطح استرس و متعاقب آن بیکاری فرد مبتلا می باشد. تغییر شرایط و حالت های شخصیتی، اجتماعی و اعتقادی نیز می توانند از جمله دلائل دیگر این بیماری باشد. همچنین عدم اعتقاد به دین و باورهای دینی همانند آنچه که در جوامع مادی گرایی ترویج می شود باعث افسردگی می شود (یانگسون، 1381: 54). از سوی دیگر، طبق تحقیقات به عمل آمده بر روی داروها، این نتیجه به دست آمده است که برخی از داروها هم چون داروهای قلبی و عروقی مثل دیژیتال ها، داروهای روان گردان مانند بنزودیازپین ها، بعضی از داروهایی که برای درمان عفونت، التهاب و یا سرطان به کار می روند، داروهای هورمونی مانند داروهای ضد بارداری و استروئیدهای آنابولیک و همچنین ترک بعضی از داروهای مخدر مانند کوکائین و آمفتامین می توانند موجب افسردگی شوند (همان، 93 و 92). هم چنین افسردگی با عملکرد نامناسب ناقل های عصبی در ارتباط می باشد که این ناقل ها همان مدار مواد شیمیایی موجود در مغز است و علائم الکتریکی را از سلول های عصبی در فضای میان سلولی به سلول های دیگر انتقال می دهد. این انتقال پیام ها فعل و انفعالات عصبی پیچیده رفتار، افکار و احساس را شکل می دهند. دانشمندانی بر این عقیده هستند که معیوب شدن این ناقل های عصبی (نورآدرنالین و سروتونین) در سیناپس های مهم و حساس واقع در سیستم اعصاب مرکزی موجب افسردگی می شود (همان، 82 و 81). برخی مطالعات (1388) نیز حکایت از وجود رابطه معنادار بین رضایت از تصویر ذهنی بدن و افسردگی دارد. به این معنا که چون میانگین رضایت از تصویر ذهنی از بدن در دختران کم تر از پسران است، به همین دلیل میزان افسردگی در دختران بیشتر از پسران شیوع دارد؛ گرچه عدم رضایت از توده بدنی و تصویر ذهنی از بدن در نوجوانان پسر هم دیده می شود (هفته نامه سلامت، ش 220: 14).
تازه ترین تحقیقات دانشمندان نیز حاکی از آن است که عملکرد محدود ریه (بیماری های ریوی) با درجه های بالاتر افسردگی ارتباط دارند (هفته نامه سلامت، ش 98: 10). از دیگر عوامل مؤثر در بروز افسردگی نیز می توان به: حوادث مختلفی که در دوران زندگی پیش می آید، رفتار دیگر اعضای خانواده نسبت به فرد، تغییر محل زندگی، شکست و ناکامی های زندگی، فقر زنان، تنهایی زنان در خانه، مجرد ماندن مردان، محرومیت از حضور در اجتماع و فعالیت گروهی در دوران کودکی (کرمی، 1385: 16)، اختلال در متابولیسم مواد مغذی مانند: اسید فولیک، ویتامین ب 3، ب 1 و ب 12، کلیسم، منیزم، روی، اختلال در متابولیسم غدد داخلی به خصوص غده فوق کلیوی و تیروئید، بالا رفتن کورتیزول و چاقی زیاد اشاره کرد (طالبی، 1388: 32). در خصوص منشأ اجتماعی بیماری افسردگی در زنان، پژوهشی بر روی زنان 20 تا 60 ساله شهر تهران انجام شده است که نتایج نشان می دهد بیماری افسردگی در زنان از عوامل متعددی تأثیر می گیرد که در شبکه پیچیده ای از روابط علّی با یکدیگر قرار دارند. در واقع فشار روانی زنان دارای منشأ اجتماعی است و با ساختارها و نظام اجتماعی ارتباطی وسیع و تنگاتنگ دارد. دستیابی نابرابر زنان به منابع ارزشمند در خانواده، تقسیم جنسیتی کار و نوع روابط قدرت در خانواده همراه با وضعیت اجتماعی - اقتصادی و متغیرهای مربوط به پیشینه زنان در ایجاد فشارهای روانی در آنها نقش مهمی دارد. فرآیند جامعه پذیری زنان بر اساس صفات منتسب به نقش های جنسیتی زنانه مانند داشتن فشار روانی و فقدان خود اثربخشی در زنان آنان را برای ابتلاء به بیماری های روانی به ویژه افسردگی مستعدتر می سازد. احساس بیگانگی اجتماعی و دوگانگی آگاهی نیز در بروز بیماری روانی زنان همبستگی معناداری با افسردگی دارند (محسنی تبریزی و سیدان، 1383: 89).
همچنان که این بیماری به علل گوناگونی به وجود می آید، عوارض متعددی نیز به همراه دارد. معمولاً نوجوانان افسرده احساس ناامیدی و احساسات منفی شدیدی دارند. آنها ضمن اینکه همه را طرد می کنند، دوست ندارند با دیگران آشنا شوند و در موارد حاد، میل دارند خود را از بین ببرند. همچنین اَعمال منفی و بی توجهی نسبت به خوراک، خواب و بهداشت فردی نشان می دهند. احساس بی ارزشی، بدبختی و بی چارگی معمولاً در افراد افسرده به وجود می آید. لذا این گونه افراد ممکن است به طور واقعی و یا غیر واقعی به فکر تمام شکست ها و ناکامی های خود بیافتند و آینده خود را توأم با بی پناهی و ناامیدی پیش بینی کنند. این گونه افراد به جای اینکه مانند بزرگسالان افسرده قیافه غمناک به خود بگیرند و هم دردی دیگران را به خود جلب کنند، اغلب خشمناک و طلب کار به نظر می رسند. برخی از آنها هم به طرف الکل و مواد مخدر روی می آورند تا بتوانند از میزان افسردگی خود بکاهند؛ اما به اعتیاد دچار می شوند (اکبری، 1385: 211-207). مطالعات گوناگون این موضوع را ثابت کرده است. به طور مثال، افقه و همکاران (1375) نشان دادند که حدود 42/4 درصد از افراد معتاد، قبل از گرایش به مواد دچار نوعی افسردگی بوده اند (کرمی کتکی و جعفری، 1387: 56). مطالعات کوهن و همکاران (Cohen et Al-1991) و لِکس (Lex-1991) نیز به خوبی نشان دادند که بیماری افسردگی رابطه مستقیمی با مصرف بالای الکل و سیگار دارد. این یافته ها احتمال مصرف سیگار در بین زنان مبتلا به افسردگی را 90 درصد بیشتر و احتمال مصرف زیاد یا متوسط الکل را 120 درصد بیشتر از زنانی نشان داد که سابقه افسردگی ندارند (گلانتر وهارتل، 1386: 266). همچنین باشناگل، کوفی، شوماخر، دروبز و سالادین (Baschnagel, Coffey, Schumacher, Drobes & Saladin-2008) نشان دادند که سوء مصرف مواد از سوی معتادان، نوعی خود درمانی است که برای رفع مشکلاتی هم چون افسردگی به آن روی می آورند (عاشوری و همکاران، 1387: 285). از نظر بروز بیماری های جسمی نیز افرادی که مبتلا به اختلال افسردگی هستند نسبت به افرادی که چنین خُلقی را تجربه نمی کنند احتمال کمتری دارد که یک حمله یا سکته قلبی را پشت سر بگذارند. خلق افسرده حتی باعث تأخیر در بهبود زخم جراحی نیز می شود (مدرسی، 1386: 9). آزمایش های متعدد نشان داده اند که در شرایط فشار و احساس افسردگی، به ندرت زخم سریعتر التیام پیدا می کند و برعکس، جراحات بدتر می شود و گاه التیام آن غیر ممکن می شود
(توکلی، 1385: 7). همچنین بی توجهی به پیشرفت این بیماری، عواقب ناگواری را برای افراد و سلامتی روانی اجتماع دارد و موجب بروز بحران های روحی، اجتماعی و اخلاقی جبران ناپذیری نظیر: فرار از منزل، انحراف جنسی و خودکشی در جامعه می شود. بنابراین لازم است علاوه بر تلاش مسئولان و رسانه ها برای آگاهی دادن و آموزش به جامعه به خصوص خانواده ها، خود فرد نیز ضمن شرکت در فعالیت های مفید و گروهی و تغییر نگرش خویش، به زندگی و انسان ها بدون هراس از سرزنش دیگران در مشورت با متخصصان و روان پزشکان مجرب برای مداوا و بازیابی سلامتی و شادی خویش اقدام کند (کرمی، 1385: 16). لازم است کسانی که به افسردگی مبتلا می شوند بیش تر به موفقیت ها، توانایی ها، اخلاق خوب و اَعمال شایسته ای که انجام می دهند فکر کنند. آنها باید با خود خوری مبارزه کرده و باور کنند که موفقیت هایشان در سایه مهارت و برنامه ریزی به دست می آید و صاحب اعتماد به نفس می شوند (نجفی پور، 1386: 112).
از نظر شیوع، آمارها حاکی از آن است که افسردگی در سال 1990 چهارمین بیماری شایع در جهان بوده است؛ اما انتظار می رود تا سال 2020 به دومین بیماری بعد از ناراحتی قلبی تبدیل شود (محسنی تبریزی و راضی، 1386: 85). آمارهای به دست آمده بیانگر آن است که زنان 2 برابر مردان در معرض ابتلاء به افسردگی قرار دارند (یانگسون، 1381: 58). بنا به گزارش سازمان بهداشت جهانی، تقریباً 100 میلیون نفر در دنیا (خباز بهشتی، 1388: 20) از بیماری افسردگی رنج می برند و در ایالات متحده (1990) 15000 مرد و 3400 زن به علت ابتلاء به افسردگی خودکشی کرده اند (یانگسون، 1381: 76). آمارهای جدیدتر نشان می دهند که افسردگی تقریباً در 2 تا 4 درصد جمعیت جهان دیده می شود که علت 39 درصد موارد افسردگی، ارثی و 61 درصد تحت تأثیر عوامل محیطی است. در ضمن 40 درصد افرادی که دچار افسردگی می شوند سروتونین مغزی پایینی دارند (طالبی، 1388: 32). همچنین بررسی ها نشان می دهند افسردگی 60 درصد مرگ و میرهای دنیا را به خود اختصاص داده است (ماه نامه سپیده دانایی، ش 29: 6). در کشور ما، در یکی از بررسی های سازمان ملی جوانان که بر روی جوانان 15 تا 29 ساله ساکن در مراکز استان های سراسر کشور انجام شد این نتیجه به دست آمد که 54 درصد این افراد دچار سطوحی از افسردگی بودند. در چند پژوهش دانشگاهی مستقل و مجزا نیز همین ارقام در سطح دانشجویان جوان گزارش شد (محمدی، 1383: 101).
اما از جنبه درمانی باید اظهار داشت که درمان افسردگی به میزان زیادی به نوع افسردگی و شدت آن وابسته است. به عنوان مثال، در شکل های خفیف تر، معمولاً افسردگی توسط روان درمانی و مشاوره، درمان می شود. به عبارتی، برای افسردگی خفیف داروی ضد افسردگی نیاز نیست؛ بلکه به داشتن یک رابطه خوب با مشاور نیاز است که نسبت به او اعتماد وجود داشته باشد و به خوبی فرد بیمار بتواند با او مشاوره کند (ویکنن، 1383: 16). همچنین مطالعات متعدد نشان می دهند که حمایت اجتماعی بیشترین تأثیر را بر درمان افسردگی نسبت به سایر ابعاد سلامت روان دارد و هرچه قدر حمایت اجتماعی در افراد بالاتر می رود، سلامت روانی آنها نیز افزایش می یابد (محسنی تبریزی و راضی، 1386: 93 و 92). به طور کلی معمول ترین روشهای درمانی را به اختصار می توان چنین عنوان کرد:

* روان درمانی:

در مورد افسردگی های بالینی، روان درمانی به تسکین ناراحتی کمک می کند. در این وضعیت به بیمار اطلاعاتی در زمینه چگونگی تأثیر بیماری بر زندگی داده می شود. روان درمانی مستلزم تمایل بیش تر و شرکت پویای بیمار در جلسات درمانی است. روان درمانی مجالی به شخص افسرده می دهد تا خود را از دام افسردگی رها کرده و در عین حال بصیرتی با ارزش و مفید پیدا کند.

* شناخت درمانی:

هدف شناخت درمانی اصلاح عادات فکری منفی و تسکین افسردگی است. روان درمانگر، با استفاده از اصول آگاه سازی بیمار از خطاهای شناختی و تصاویر روزانه افکار منفی و نشان دادن موفقیت در کارهای ساده در منزل می تواند به درمان او کمک کند.

* درمان میان فردی:

اغلب بیماران افسرده در زمینه روابط و مناسبات اجتماعی خود با دشواری هایی روبه رو می باشند. در مواقعی نیز به هم خوردن روابط با یک شخص خاص، منجر به افسردگی می شود. درمانگر روابط میان فردی با «وضعیت موجود و اکنون» سر و کار دارد. هدف او برقراری مجدد روابط طبعی میان شخص افسرده و دیگران از طریق مشاوره با بیمار و در مواقعی با افراد خانواده یا دوستان است.

* رفتار درمانی:

روش های رفتار درمانی متعددی برای گسستن زنجیره ای که در اثر آن احساس افسردگی منجر به رفتارهای غیر طبیعی می شود و اختلال عاطفی و احساس را تشدید می کند وجود دارد. رفتار درمانگران بر آن هستند با از میان برداشتن رفتارهای منفی بیمار، رفتارهای مثبت را در او تقویت کنند.

* روان کاوی:

روان کاوی در صدد است تا با نفوذ به ژرفای درون و اطلاع از تضادهای ذهن ناهوشیار که ظاهراً علت نشانه های اختلال روانی است به درمان بیمار اقدام کند. بر اساس نظریه روان کاوی، تجربه های مهم و تعیین کننده دوران ناخوشایند کودکی در سطح ناهوشیار این نشانه ها را شکل می دهد که با دستیابی به این منبع دشوار و اطلاع از آن، می توان با واقع بینی با اختلال مواجه شد و نسبت به رفع آن اقدام کرد.

* درمان دارویی:

بنابر موقعیت و حالات فرد، از داروهای مختلفی می توان استفاده کرد. داروهایی مثل: داروهای ضد افسردگی تری سیالیک، وقفه دهنده های (MAOI) لیتیوم، بنزودیازپین، آرام بخش ها (بردبار، 1385) و داروهای مهار کننده انتخابی جذب مجدد سروتونین (SSRI) که از جدیدترین داروهای ضد افسردگی هستند و با مهار کردن انتخابی جذب مجدد سروتونین و افزایش تجمع ناقل های شیمیایی، موجب درمان افسردگی می شوند.

* روش درمانی الکتروکانوالسیو (ECT):

زمانی که فرد دچار اختلالات خلقی شدید باشد، از این روش می توان استفاده کرد. در این روش یک ضربان جاری با ولتاژ پایین را برای مدت یک تا دو هزارم ثانیه از طریق الکترودهایی که به هر دو طرف و یا یک طرف پوست سر وصل می شود به مغز می فرستند. به این ترتیب یک تشنج عمومی در فرد القاء می شود که برای تسکین و کاهش بیماری افسردگی مفید می باشد.

* نور درمانی:

در این روش، فرد در معرض نور سفید فلورسنت با شدت 10000 لوکس قرار می گیرد. این میزان از نور برابر با مقدار نور خورشیدی است که فرد با باز کردن پنجره در یک روز بهاری در معرض آن قرار می گیرد (یانگسون، 1381: 240-211).

* خنده درمانی:

خندیدن و شوخی کردن روش های مثبتی برای ابراز احساس و هیجانات خوشایند است و تأثیر بسیار خوبی بر روح و روان می گذارد. خنده درمانی، اضطراب و استرس را کم کرده و ترس و تردید را کاهش می دهد. در دورانی که مشکلات انسان ها بسیار زیاد است، خنده درمانی یکی از مؤثرترین روش ها برای برطرف کردن اختلالات رفتاری و افسردگی محسوب می شود (کریمی، 1385: 7).

* شوک درمانی یا تشنج درمانی:

یکی از درمان هایی که در اختلال افسردگی و بعضی اختلالات روانی دیگر به کار می رود شوک درمانی یا تشنج درمانی مصنوعی است. در آن دسته از افسردگی ها که به درمان دارویی پاسخ ندهند و اقدام به خودکشی جدی داشته باشند و این نگرانی وجود داشته باشد که بیمار به خود آسیب برساند و در بعضی افسردگی ها که بار بیولوژیک و درون زاد دارند، مثلاً بیمار کاهش وزن شدید دارد یا از خوردن غذا امتناع می کند و یا هذیان نیستی دارد و همچنین در مواردی که نگرانی از عوارض دارویی وجود دارد، مثل زنان باردار از این روش استفاده می شود. این روش برای زنان باردار بسیار خوب است؛ اما کاربردآن باید علمی و بجا باشد (غلامرضا نژاد، 1385: 8).

* درمان های جایگزین:

مانند انجام تمرینات ورزشی دو میدانی و وزنه برداری (یانگسون، 1381: 240-211).
البته افرادی که افسردگی بالینی دارند و معتاد نیستند، با داروهای ضد افسردگی و روان درمانی به طور مؤثری درمان می شوند. افرادی هم که معتاد هستند و افسردگی بالینی ندارند، برنامه بهبودی و خدمات مشاوره ای برایشان مفیدتر است. اما اگر فردی هم معتاد است و هم افسردگی بالینی داشته باشد، هر دو درمان برای او ضروری است؛ چون داروهای ضد افسردگی، جانشینی برای برنامه بهبودی نیست و برنامه بهبودی هم جانشینی برای داروهای ضد افسردگی نخواهد بود. به کارگیری مناسب هر دو می تواند به بهبودی همه جانبه بیمار بیانجامد (توئرسکی، 1386: 124 و 123). اما برای جلوگیری از عود بیماری، بیمار باید درمان نگهدارنده داشته باشد. یعنی بین 9 تا 13 ماه تحت درمان دارویی و روان درمانی باشد (غلامرضا نژاد، 1385: 8).
به طور کلی، برای کاهش عوارض افسردگی و درمان آن، انجام اقدام های زیر توسط فرد افسرده مناسب به نظر می رسد:
- خودداری از مصرف برخی از داروها مانند: داروهای ضد فشار خون و ضد آلرژی.
- درمان احتمالی پرکاری و کم کاری بعضی غدد مانند تیروئید.
- تنظیم چرخه خواب و بیداری. مثلاً در طول روز چرت نزند تا تنظیم برنامه آسان تر شود.
- افزایش میزان کار؛ زیرا کار باعث افزایش اعتماد به نفس می شود.
- پرهیز از مصرف زیاد قهوه؛ چون یک فنجان قهوه شیرین ممکن است افسردگی را دو برابر کند.
- کاهش تماشای تلویزیون؛ چرا که تماشای تلویزیون اثر رخوت زا دارد و افسردگی را تشدید می کند.
- استفاده از عطرهای مناسب. برخی عطرها مانند عطر گل یاس عملاً تحرک فرد افسرده را بالا می برد.
- نواختن موسیقی مناسب.
- استفاده از نور طبیعی به جای نور مصنوعی.
- افزایش فعالیت های اجتماعی خود.
- استفاده از داروهای ضد افسردگی (ساعی شاهی، 1387: 50).
- ایجاد یک سیستم هشدار دهنده آسان برای خود. یعنی مشخص کند که چه علائمی ممکن است وجود داشته باشد که او را در شرف حالت افسردگی قرار می دهد.
- فکر کردن به چیزهایی که در گذشته به برطرف کردن افسردگی کمک کرده اند.
- خودداری از مصرف مواد مخدر؛ چون این مواد در سیستم عصبی مرکزی، افسردگی زا هستند و افسردگی را تشدید می کنند.
- تماس با دوستان و توسعه ارتباط به ویژه با آنهایی که حامی هستند.
- به خاطر سپردن بعضی از کارها که در گذشته از انجام دادنش لذت برده اند.
- اجتناب از افتادن در تله افکار منفی و به چالش کشیدن آنها (ویکنن، 1383: 18 و 17).

2: شیدایی یا مانی (Mania):

در افراد مبتلا به اختلال مانی که خلق بالایی دارند، گشاده خویی، کاهش نیاز به خواب، افزایش بیمارگونه اعتماد به نفس، افکار خود بزرگ بینانه، پر حرفی، حواس پرتی (مدرسی، 1385: 9)، سطح بالایی از انرژی، بیش فعالی، سرخوشی و عزت نفس جزء ویژگی ها و علائم اصلی محسوب می شود که البته فراوانی هر کدام از این حالت ها متفاوت است. برخی از این افراد سریع از شیدایی به افسردگی تغییر می کنند؛ اما عده ای حمله های طولانی تری را تجربه می کنند (ویتیگ، 1386: 162). به طور کلی، مانی از چند نظر حالت متضاد افسردگی است. هنگامی که افراد در مرحله افسردگی قرار دارند، کند، نافعال و بازداری شده هستند. در حالی که در مرحله مانی به طور مداوم فعال و بازسازی نشده می باشند. افرادی که مانی خفیف دارند، خلاق، دوست داشتنی و خوش مشرب هستند. اما افراد مبتلا به مانی شدید برای خود و دیگران خطرناک می باشند.

3: اختلال دو قطبی (Bipolar Disorder) یا مانیک - دپرسیو - (Manic Depressive):

افراد مبتلا به اختلال دوقطبی که قبلاً به آن اختلال مانیک - دپرسیو گفته می شد، بین افسردگی و مانی در نوسان هستند (کالات، 1386: 379). در این بیماری، فرد یک دوره شیدایی (خلق بالا، انرژی زیاد، پرحرفی و پرش افکار) و یک دوره افسردگی (بی اشتهایی، کم انرژی و فعالیت کم) را تجربه می کند. اختلال دو قطبی با عوارض گوناگونی همراه است. مثلاً اگر بیمار در دوره شیدایی - افسردگی با مخالفت روبه رو شده و خشمگین شود، به ضرب و جرح می پردازد و ممکن است اقدام او منجر به قتل شود. ضمن آنکه میزان خودکشی در بین مبتلایان به این بیماری بالا است (ستوده، 1386: 117 و 116). همچنین در این بیماری، درک واقعیت مختل شده و فرد دچار توهم و هذیان می شود (شاملو، 1382: 108). بررسی های هرمان، هاوتورن و تامس (Herrman, Hawthorne & Thomas-2002)، آکاواردار و آکدده (Akvardar & Akdede-2006) و سارینی، سوویساری، سینتوئن و بیرکولا (Saarini, Suvisaari, Sintonen & Pirkola-2007) نیز نشان داده اند که کیفیت زندگی در بیماران مبتلا به اختلال دو قطبی و بیماران مبتلا به پسیکوزهای بلند مدت نسبت به افراد عادی و یا افراد مبتلا به بیماریهای بدنی پایین تر است (امینی و همکاران، 1388: 176). از نظر شیوع و دامنه سنی، مطالعات لوینسون، کلاین و سیلی (Lewinsohn, Klein & Seeley-1995) هیرش فلد، لویی و ورنیک (Hirschfeld, Lewis & Vornik-2003) و دانیالیان، پاتاگ، کواتچ، آرسزمن و جونز (Danielyan, Pathak, Kowatch, Arszman & Johns-2007) نشان داده است که اختلال دو قطبی می تواند در کودکی و حتی در خردسالی رخ دهد؛ ولی بیشتر آنها شناسایی نمی شوند و یا درست تشخیص داده نمی شوند (شیرازی و شهریور، 1388: 131). همچنین این اختلال عموماً در سنینی پایین تر از اختلال افسردگی شروع می شود (مدرسی، 1385: 9). از آمارهای حاصله از کشورهای مختلف نیز چنین برمی آید که این اختلال بین زنان بیشتر از مردان شیوع دارد طوری که 60 تا 65 درصد افراد مبتلا به این عارضه زنان هستند و سن متوسط بیماران حدود 40 سالگی است (شاملو، 1382: 177). گاهی به این بیماری، جنون شیدایی - افسردگی یا جنون ادواری نیز می گویند.
منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.